گذشته

۲۴ اسفند ۱۳۹۹

کلاف مرتبط پیچیده شده

 دوباره فاصله‌ی بین بیداری و رویاهام داره کم میشه. شب‌ها نمیدونم خوابم یا نیمه خواب. روی تخت هستم و هیچ فاصله‌ای از واقعیت مکان و زمانم ندارم اما تمام تنم از افکار و احساسات پُر می‌شه و فلجم می‌کنه. برای ساعت‌ها نمی‌توانم حتی یک‌ وجب هم جابجا بشوم، دقیقا مثل آدمی که خوابه، اما توام حواسم مثل بیداری سرجاشون هستند. 


مثل گرگ و میش اول صبح که نه شبه و نه روز. یک قدرت عجب تمام وجودم رو پر می‌کنه و یکی پس از دیگری همه چیز را تحلیل می‌کنه و به ساده‌ترین حالت ممکن بهم رابطه‌ی بین بخش‌های مختلف افکار پیچیده رو نشون می‌ده. حس جدیدی نیست اما گاهی بیشتر رخ میدهند. 


دیشب از یک مجموعه‌ی لوپ‌هایی که اقتصاد کشورها رو به هم مرتبط می‌کنه شروع شد به بمباران شیمیایی کُردهای عراق رفت و بعد هم قوانین تجارت داخلی کشورها. بعد به اینکه درس دادن به کلاس عظیم جسته‌ای دروس پایه به دانشجوهای سال اولی آمریکایی که جوان و جسور هستند چه پیچیدگی‌ها و خطرات خاص خودش رو داره و در آخر هم یک‌سری نکته‌های کلیدی در مورد کارهایی که قبلا انجام دادم به ذهنم رسید که بهتره در زمان کار گرفتن بهشون اشاره کنم.


هیچ نظری موجود نیست: