گذشته

۱۶ تیر ۱۳۹۹

خارج

سوم دبستان بودم که کم‌کم فهمیدم خارج کجاست. خارج جایی بود که عمه‌ی زندگی می‌کرد. جایی تمیز و خوش‌بو. آن‌قدر خوشبو که حتی بعد از ساعت‌ها پرواز استکهلم – تهران وقتی عمه‌ام چمدانش را باز می‌کرد بوی خوش تمام اتاق را پر می‌کرد. بوی عطری ملایم، نه تند و زننده و نه شبیه عطرهای مجلسی که مادرم برای مهمانی‌ها به خود می‌زد.
چهارم یا پنجم دبستان بودم که فهمیدم بیشتر دوستانم فامیلی در خارج دارند و بعضی‌هایشان خانوادگی برنامه‌ی خارج رفتن دارند و بعضی دیگر که از هم‌بازی‌های من نبودند چند باری خارج بوده‌اند. تک‌وتوک کسی پیدا می‌شد که آشنایی در خارج نداشت.
وقتی مدرسه راهنمایی را شروع کردم، بعضی از بچه‌ها درس نمی‌خواندند داشت به رفتنشان نزدیک می‌شد. بعضی‌ها درس نمی‌خواندند چون قبلاً رفته بودن خارج و قرار بود بعد از دبیرستان همان‌جا بمانند و در خارج مهم نبود نمره‌هایت چطور است. خارجی‌ها تی‌شرت و شلوار جین می‌پوشند و کیف کولی‌هایشان رنگ‌های هیجان‌انگیز دارد. بعضی بچه‌ها از همین‌الان شروع کرده بودند به تمرین کردن که وقتی خارج هستند با شرایط آشنا باشند. یکسری بچه‌ها که سالی یکی دو بار خارج می‌رفتند کفش‌های قرمز بسکتبال مایکل جردن خریدند.
وقتی رفتم دبیرستان فهمیدم که یک عده‌ای از بچه‌ها برای همیشه رفته‌اند و دیگر برنمی‌گردند. دوست‌هایشان خیلی مأیوس نبودند چون قرار بود آنجا همدیگر را ببینند و دوباره دو هم باشند. دبیرستان عجیب بود. آن‌هایی که نرفتند، ماندند تا شد سال ۹۰ وقتی بچه‌های دبیرستان دورهم جمع شدیم حدود ۳۰ نفری بودیم اما به‌مرور هرسال کمتر شدیم. یکسری که تا آن زمان سالی یکی دو بار برمی‌گشتند ایران دیگر دل‌ودماغی نداشتند و خارج ماندند و دیگر ندیدمشان. شد سال ۹۲ و ۹۳، خیلی‌ها دانشجویی رفتند. من هم با همین موج رفتم. بعداً دیدم که زیر ده نفر مانده‌اند و آن‌ها هم به مدد پدرهایشان هنوز جانی دارند که با سیلی صورت خودشان را سرخ نگهدارند.
۹۳ وقتی به خارج رسیدم، نمی‌دانستم که هستم. از پسربچه‌های ۱۹ ساله تا مرد ۵۵ ساله، هرکسی رسید از سردرگمیم استفاده‌ای کرد و رفت. سال‌ها طول کشید تا خودم را پیدا کنم. سی‌ساله بودم که تازه فهمیدم کی هستم. 

هیچ نظری موجود نیست: